Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «طرفداری»
2024-05-02@19:45:48 GMT

زلاتان چطور با خبر سرطان میهایلوویچ مواجه شد؟

تاریخ انتشار: ۱۷ بهمن ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۹۶۹۸۰۸۱

زلاتان چطور با خبر سرطان میهایلوویچ مواجه شد؟

وقتی به من گفتند میهایلوویچ سرطان خون دارد، ناگهان به کابوس ساپکو پرتاب شدم و آن روزهای وحشتناک دوباره زنده شد. می‌خواستم بلافاصله به سینیشا زنگ بزنم، اما قدرتش را نداشتم. بعد از چند روز موفق شدم. در لس‌آنجلس بودم و با محاسبه‌ی اختلاف‌زمانی ۹ ساعته، بهترین زمان برای زنگ زدن را پیدا کردم. اگر عصر زنگ بزنم که صبح آنجا می‌شود شاید بهتر باشد، فکر کردم شاید عصر خسته باشد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

شماره‌اش را می‌گیرم اما نمی‌دانم چه بگویم: «حالت چطوره؟» از یکی که سرطان خون دارد می‌پرسی «حالت چطوره». عالی. سؤال احمقانه‌ای است.

طرفداری| ایبرا در این فصل از آدرنالین، از آسیب دیدگی‌ها و دردهای مختلف روحی که متحمل شده صحبت کرده است؛ او در انتهای فصل، علاوه بر پرداختن به درگیری برادرش ساپکو به سرطان، در خصوص اینکه چطور با ابتلای دوست قدیمی‌اش سینیشا میهایلوویچ به این بیماری سخت روبرو شده هم ابراز کرده که باهم می‌خوانیم:

گزیده‌ای از فصل 9: آسیب دیدگی یا درد

وقتی از ساپکو پرسیدم چطور از بیماری‌اش آگاه شد، گفت در خیابان راه می‌رفته و ناگهان حس عجیبی پیدا می‌کند، انگار که در پیاده‌رو غرق می‌شود. احساس می‌کرد زیرآب است و نمی‌توانست نفس بکشد. مستقیم به بیمارستان می‌رود و یکسری آزمایش از او می‌گیرند. چیزی به او نگفتند. روز بعد دکتر با پدرم تماس گرفت و همه‌چیز را گفته بود. از او پرسیدم: «این سرطان خون چجوریه؟» پدر پاسخ داد: «تهاجمی و پیشرفته».

«اما ما قوی‌تریم. این جنگ رو هم می‌بریم». درمان ساپکو شروع می‌شود اما در عرض چند ماه بدتر می‌شود. از پاریس، جایی که بازی می‌کردم برگشتم و دیدم که پف‌کرده، بدون مو و در حرکت کردن ضعف دارد.

دیدن او در آن شرایط بی‌نهایت سخت بود. آماده نبودم. مجبور بود داروهای زیادی مصرف کند که حالش را بهتر کند، اما فقط مدت کوتاهی تأثیر داشتند.
پدر او را تا دستشویی برد و به اتاق نشیمن برگشت و برای اولین بار اعتراف کرد: «امیدی نیست». به او خیره و متوجه جدیت نگاهش شدم. نمی‌توانستم نفس بکشم. حتی نمی‌توانستم آب دهانم را قورت دهم. اما چگونه؟ ساپکو به من امید ‌می‌داد و پدر‌ آن را از من گرفت. با تمام قدرتی که داشتم، با تمام پولی که داشتم، با تمام روابطی که در دنیا داشتم، نمی‌توانستم کاری برای کمک به برادرم انجام دهم. کاملاً احساس درماندگی می‌کردم، صفر مطلق. نابود شده بودم.
فوتبال بازی کردن رنجی واقعی بود. حتی اگر بااراده و احساس مسئولیت برای نود دقیقه فقط روی زمین و بازی تمرکز می‌کردم، بعدازآن دوباره به درد خودم برمی‌گشتم.

ساپکو بدتر شد. او را به مرکز بیماران لاعلاج بردیم، اما فقط یک هفته آنجا ماند. حالش خوب نبود. بعد بابا تصمیمش را گرفت: «برش می‌گردانم خونه».
از درد و فشار خسته بود و بیش از یک سال به‌طور شبانه‌روزی از فرزندش مراقبت کرده بود. حتی یک دقیقه هم او را ترک نکرد. ضعیف شده بود. بااینکه ساپکو حالا اندازه‌ی یک پر وزن داشت، دیگر نمی‌توانست او را بلند کند. مجبور شد او را به کلینیک برگرداند. ما توسط چلسی در لیگ قهرمانان اروپا حذف شدیم و به مربی‌ام، لورن بلان گفتم: «آقا، من به سوئد برمی‌گردم. می‌خوام کنار برادرم باشم».

آن زمان هنوز خانه‌ی صورتی مالرو را داشتیم و تمام خانواده آنجا بودند. اوایل شب از پاریس به مالرو رسیدم. صبح روز بعد بیدار می‌شوم و صبحانه می‌خورم. عجله‌ای ندارم، حس می‌کنم زمان زیادی دارم. بیرون می‌روم اما کاپشنم را جاگذاشته‌ام. برمی‌گردم و آن را برمی‌دارم. با ماشین به سمت کلینیک می‌روم، نمی‌توانم پیدایش کنم، به پدر زنگ می‌زنم. از مرکز بیرون می‌آید و باهم به اتاق ساپکو می‌رویم.

او در کماست... نامنظم نفس می‌کشد. بابا برایم توضیح می‌دهد که فواصل یک نفس تا نفس بعدی بیشتر می‌شود. پای تخت، کنار پنجره نشسته است. کنارش ایستاده‌ام اما به‌سختی می‌توانم به برادرم نگاه کنم، نمی‌توانم، فقط به صدای نفس‌هایش گوش می‌‌دهم. بعد از یک ربع بابا می‌گوید: «تموم شد...» چی؟

«دیگه نفس نمی‌کشه». ساپکو قبل از مرگ منتظر من بود. من را آنجا در کنارش می‌خواست. کاملاً مطمئنم. مدت زیادی خوابیدم، به‌آرامی صبحانه خوردم و اصلاً عجله نکرده بودم؛ اما او منتظر من مانده بود. وقتی رسیدم بعد از پانزده دقیقه برادرم آخرین نفسش را بیرون داد.

بابا بلند می‌شود تا ملافه را روی صورتش بکشد. جلویش را می‌گیرم: «نه دست نزن، اجازه بده بقیه انجامش بدن». تشیع جنازه طبق آیین مسلمان‌ها انجام می‌شود. تابوت ساده‌ای در دست دوستان و اقوام دست‌به‌دست می‌شود. زنجیری از دست‌ها متوفی را تا قبر همراهی می‌کنند. شش نفر به انتخاب بابا با نوارهای پارچه‌ای او را درون قبر می‌گذارند.

کنار آرامگاهی که شلوغ است چند بیل وجود دارد. پدر یکی را برمی‌دارد و اولین تکه‌های خاک را در گودال می‌اندازد. بعد آن را طرف من می‌گیرد تا همین کار را کنم، یک بار، دو بار، دیگر نمی‌توانم ادامه دهم و بیل را روی زمین اندازم. خاک ریختن روی او به این معنی است که قبول کردم که او مرده، اما در ذهنم ساپکو هنوز زنده است. نمی‌توانم قبول کنم که رفته است. خیلی جوان بود، برادرم بود. پیش خانواده‌ام برمی‌گردم و با آن‌ها گریه می‌کنم.

بابا یک قطره هم اشک نریخت. روز بعد تنهایی به قبرستان برگشت و تمام روز گریه کرد. از صبح تا شب. گفت: «فقط یک‌بار گریه می‌کنم. کافیه». یک‌باری که یک روز طول کشید...

 

در همین باره بخوانید:

ترسی که موجی و احضاریه‌هایش به جان بازیکنان یوونتوس می‌انداخت

تنها عوامل اضطراب زلاتان در زندگی: تولد فرزند و خداحافظی از فوتبال!

سورپرایز چند میلیون دلاری منچستریونایتد که با پست اینستاگرامی زلاتان خراب شد

توصیه زلاتان به ام‌باپه در مورد انتقال به رئال مادرید و عصبانیت ناصرالخلیفی!

مرد وارونه؛ داستان ضربه برگردان تاریخی زلاتان به انگلیس

زلاتان و ماجرای انصراف از حضور در ناپولی به خاطر اخراج آنچلوتی

گزیده‌ای از فصل 9: آسیب دیدگی یا درد/ ادامه قبل از بازی با مربی‌ها سلام و احوالپرسی نمی‌کنم، ولی می‌خواستم سینیشا را در آغوش بگیرم و هیچ‌کس هم نمی‌توانست جلویم را بگیرد

وقتی به من گفتند میهایلوویچ سرطان خون دارد، ناگهان به کابوس ساپکو پرتاب شدم و آن روزهای وحشتناک دوباره زنده شد. می‌خواستم بلافاصله به سینیشا زنگ بزنم، اما قدرتش را نداشتم. بعد از چند روز موفق شدم. در لس‌آنجلس بودم و با محاسبه‌ی اختلاف‌زمانی ۹ ساعته، بهترین زمان برای زنگ زدن را پیدا کردم. اگر عصر زنگ بزنم که صبح آنجا می‌شود شاید بهتر باشد، فکر کردم شاید عصر خسته باشد. شماره‌اش را می‌گیرم اما نمی‌دانم چه بگویم: «حالت چطوره؟» از یکی که سرطان خون دارد می‌پرسی «حالت چطوره». عالی. سؤال احمقانه‌ای است.

سینیشا متوجه می‌شود من‌من می‌کنم و به مشکل خورده‌ام. خودش صحبت می‌کند. به من می‌گوید: «باتو...» سینیشا مرا باتو صدا می‌کند که در زبان اسلاوی به معنای «فرزندم» است:

باتو، منو می‌شناسی، می‌دونی که این نبرد رو می‌برم. من قوی‌ام، حالم خوبه، نگران نباش

اوست که به من شهامت می‌دهد. اطلاعات کمی درباره‌ی سرطان خون دارم. فقط تجربه‌ی ویرانگر برادرم. وقتی میهایلوویچ با من حرف می‌زند، نمی‌دانم که آیا آخرین باری است که صدایش را می‌شنوم یا نه. در میان تردیدها و ترسهایم به من می‌گوید: «به یک مهاجم نیاز داریم. بیا پیش ما». فهمیدید؟ سینیشا تصور می‌کرد که معالجه خواهد شد، از بیماری‌اش‌ فراتر رفته بود، روی نیمکت بولونیا نشسته بود و انتظار من را می‌کشید:

سینیشا دارم به بازنشستگی فکر می‌کنم. دیگه پیر شدم، نمی‌تونم بدوم.

لازم نیست بدوی، باید گل بزنی. بقیه برات می‌دون

مارکو دی وایو، مدیر بولونیا به لس‌آنجلس آمد تا در این مورد صحبت کند. به او توضیح دادم: «ببین، نیازی نیست برای متقاعد کردنم از ورزشگاه، هوادارها، تاریخ یا هر چیز دیگه‌ای بگی. اگر به بولونیا بیام، فقط به خاطر میهایلوویچ میام».

سینیشا محرکی بسیار قوی بود، اما نمی‌توانستم مطمئن باشم که روی نیمکت خواهد نشست و بولونیا تیمی نبود که آدرنالینی که نیاز دارم را به من بدهد. پس همان‌طور که گفتم ناپولی و بعد میلان از راه رسیدند. با سینیشا تماس گرفتم: «تو اولین کسی هستی که بهش می‌گم. هنوز هیچ‌کس نمی‌دونه. به میلان می‌رم. متأسفم». جواب داد: «کار خیلی خوبی کردی. انتخاب خوبیه».

دوباره کنار زمین سن‌سیرو همدیگر را دیدیم. دوره‌ای بود که هنوز به بیمارستان رفت‌و‌آمد می‌کرد. اجازه داده بودند روی نیمکت بنشیند. با کلاه و ماسک آنجا بود. هرگز قبل از بازی با مربی‌ها سلام و احوالپرسی نمی‌کنم، مگر اینکه دوست نزدیکی باشد، مثل مورینیو یا آنچلوتی؛ اما می‌خواستم سینیشا را در آغوش بگیرم و هیچ‌کس هم نمی‌توانست جلویم را بگیرد. می‌خواستم لحظه‌ای شادی و انرژی به او بدهم، همان چیزی که او به من داد.

 

در همین باره بخوانید: خبر تلخ؛ سینیشا میهایلوویچ درگذشت

 

خبر سرطان ایوان گازیدیس مدیر میلان را از پیولی شنیدم. به هم پیام می‌فرستادیم. در آخرین پیام برایم نوشت: «همین‌طوری به هدایت میلان ادامه بده».
جواب دادم: «قول می‌دم». اعتقاد دارم خوبی و بدی درنهایت به خودتان برمی‌گردد و دایره بسته می‌شود، اما در همین دنیا. به زندگی دوم اعتقاد ندارم. وقتی بمیرم، مرده‌ام و تمام، چیزی انتظارم را نمی‌کشد. حتی نمی‌دانم که تشییع‌جنازه یا قبر می‌خواهم، چیزهایی که باعث رنج بیشتر عزیزانم می‌شود.

در یک روز سپتامبر ۲۰۲۱ از پیتسبورگ با من تماس گرفتند: «فردی فو نهایتاً هفت تا ده روز دیگر زنده‌ است. سرطان». کمتر از این‌ها طول کشید. دوباره با من تماس گرفتند: «فردی فو مرده». زندگی همین است...
 

برگرفته از کتاب آدرنالین از زلاتان ابراهیمیوویچ، داستان‌های ناگفته من (چاپ 2022): منتشر شده در گلگشت (لینک مشاهده و خرید کتاب آدرنالین)  کد تخفیف: tarafdari 10 درصد تخفیف

از دست ندهید ????????????????????????

سردار آزمون بدشانس‌ترین بازیکن ایران پسر استاد شجریان با 7 رئال مادرید در برنابئو / فیلم کباب غذای موردعلاقه ارلینگ هالند چرا رئال مادرید تولد رونالدو را تبریک نگفت؟ قهر کریم تمام شد؛ بازگشت بنزما به الاتحاد با ژست جالب / عکس

منبع: طرفداری

کلیدواژه: سرطان خون حالت چطوره زنگ بزنم

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.tarafdari.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «طرفداری» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۶۹۸۰۸۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

ستاره رئال لنگ‌لنگان تمرین را ترک کرد

به گزارش "ورزش سه"، اورلین شوامنی ضربه ای به پای چپش خورده اما جدی نیست. در ابتدا این خبری ترسناک برای رئال و خود بازیکن بود ولی نتیجه تست های پزشکی نشان داد مشکل این بازیکن بعد از چند روز برطرف می شود.

مصدومیت خفیف شوامنی تنها خبر منفی بود که آنچلوتی در تمرین امروز صبح با آن مواجه شد. اورلین لنگ لنگان و با علائم قابل مشاهده درد جلسه تمرینی را ترک کرد. 

طبعا نگرانی هایی وجود داشت، اما همه چیز به خیر گذشت. یک ضربه محکم بود با کمی درد. منابع باشگاه تایید می کنند که حضور او حتی در برابر شنبه برابر کادیز هم منتفی نیست (اگر آنچلوتی به او نیاز مبرم داشت، می توانست بازی کند)، اما ایده این است که او استراحت کرده و با آرامش ریکاوری کند تا مقابل بایرن به 100 درصد آمادگی برسد. در هر صورت حضور او در بازی برگشت نیمه نهایی لیگ قهرمانان با خطر مواجه نیست.

تعداد اندکی مصدومیتی که اورلین در این فصل متحمل شده، مربوط به پای چپ بوده است. برای مثال در ال کلاسیکوی رفت او در مونتجوئیک دچار شکستگی در متاتارس انگشت پای چپ شد و هشت بازی را از داد.

دیگر خبرها

  • مصدومیت شدید برای پدیده لیگ ۲۰
  • مشهد با کمبود ۱۰۰۰ دستگاه اتوبوس مواجه است
  • زلاتان ابراهیموویچ: هنوز هم بهترین هستم؛ به خاطر بچه‌هایم تصمیم به خداحافظی از فوتبال گرفتم
  • مصدومیت شدید برای پدیده لیگ 20
  • ستاره رئال لنگ‌لنگان تمرین را ترک کرد
  • نرخ بیکاری جامعه ایثارگری به زیر ۹ درصد رسید
  • بهت پزشکان داوطلب غزه از شدت جراحات در بیمارستان‌ها
  • ربیعی سرمربی پایه‌های ذوب‌آهن شد!
  • بحران ادبیات داریم
  • تراکتور ۲۰۰ میلیون جریمه و تهدید شد